-
ندا
یکشنبه 31 خردادماه سال 1388 06:09
خونش دامانتان را میگیرد.
-
هاله !
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1387 11:23
کتابی هست به اسم با مادرم هرگز که نویسندهاش خانمیست به نام پتی دیویس و فتانه حاج سید جوادی (که با نوشتن کتاب بامداد خمار میشناسیمش) آن را به فارسی ترجمه کرده. توی مقدمهی کتاب، خانم حاج سید جوادی توضیح داده که چند سال پیش زنی آمریکایی به عنوان عروس یک خانوادهی ایرانی قدم به خاک این کشور میگذارد. پس از چند سال...
-
ماجرای یک روز طولانی
سهشنبه 1 مردادماه سال 1387 08:59
ساعت: ۸ صبح امروز خبر کوتاه بود. خشک و جدی. من از این لحظه تا ساعت ۸ صبح فردا فرصت زنده بودن داشتم. بچه که بودم، هر وقت از چیزی میترسیدم یا نگران بودم، حس میکردم یک غدّهی بزرگ (که آن روزها تازه اسمش را یاد گرفته بودم و فکر میکردم از دزد هم خطرناکتر است چون وقتی توی سر دوست بابا پیدایش شد، یک سال بیشتر مهلتش نداد)...
-
! Gut gemacht
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1387 06:09
آلمان تیم محبوبی نیست. زیبا بازی نمیکند. وقتی خوش تکنیک ترین بازیکن یک دههی اخیر تیمی اولیور نویویل باشد، تکلیف معلوم است دیگر. بازیکنانش در قالب یک تیم وظایف خود را انجام میدهند; مهم نیست سه گل جلو باشند یا عقب. ماشینهای آلمانی تا آخرین دقیقه همان کاری را میکنند که باید. حالا شاید ابزارشان در یک تورنمنت آنقدر...
-
نخوچی خورون !
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1387 11:06
یه پسرخاله دارم که اسمش مهرداده و به شدت موجود خستهایه. رتبهی کنکورش 46 شد سالها پیش و پزشکی دانشگاه اصفهان رو انتخاب کرد. نمیتونم طوری توصیفش کنم که عمق فاجعهی اتفاق افتاده رو نشون بده. باید از نزدیک دیدش، باهاش حرف زد، در مجاورتش همزمان خندید و گریه کرد، عصبانی شد، قاطی کرد، دیوانه شد، دوباره گریه کرد و بیخیال...
-
۴-۳-۳ یا ۴-۳-۱-۲؟ مساله این است!
یکشنبه 26 خردادماه سال 1387 09:25
این ترکیب تیم ملی ایتالیا یه مدتیه دغدغهی بزرگ من شده. لیپی توی جام جهانی قبل ۴-۲-۳-۱ بازی میکرد که خب کاملآ هم ابزارش رو داشت. توتی نفر وسط اون ترکیب سه تایی پشت مهاجمها بود. الان دیگه توتی نیست و البته دونادونی از همون اولین بازیهای مقدماتی جام ملتها تیم رو با ۴ تا مدافع٬ سه تا هافبک٬ و سه تا مهاجم که البته...
-
A requiem for another failed romance
دوشنبه 20 خردادماه سال 1387 21:56
مقدمه: متنی که مینویسم یک متن عاشقانه نیست. یک درام گریه دار هم نیست. صرفا یک بازگشت، به یک مناسبت خاص است. این متن نهایت تلاش من برای محاوره ای ننوشتن است. کاری که در آن تجربه ای ندارم. متن: یک سال میگذرد از آن روز. یادم میآید آن روزها هم مثل این روزها، دختر پیامبر شهید شده بود. خیابان ما از همیشه شلوغ تر بود و...
-
! Memento
دوشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1386 15:51
تو تمام جایگشتهایی که میشد واسه فینال امسال جام قهرمانان تصور کرد، تکرار دوباره میلان-لیورپول بعیدترینش بود به نظرم .منچستر و چلسی این فصل آماده ترین تیمای اروپا بودن. نه لیورپول به نظر در حد تیمی میرسید که بتونه چلسی رو حذف کنه و نه از میلانی که لیگ ایتالیا رو اینقدر راحت به نصفه عقب مونده شهر میلان واگذار کرد همچین...
-
Batman Returns
چهارشنبه 29 فروردینماه سال 1386 05:02
*چند وقت پیش با بهروز روی بازیهای دور ۸/۱ جام باشگاهها شرط بستیم. قرار شد تمام بازیهای رفت و برگشت رو پیش بینی کنیم و هر کس بر اساس پیش بینیش یه امتیاز کلی بگیره و اون آخر برنده معلوم شه. از اونجایی که بهروز در مقابل من یه موجود از پیش باختس، از اونجایی که بهروز یه پسر دم بخته و باید حواسش به جیبش باشه و از اونجایی که...
-
مزرعه حیوانات!
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1385 00:37
بالاخره پارکینگ دانشگاه افتتاح شد.فعلا که سر حراست دانشگاه به شدت به در ورودی گرمه تا ماشینها رو به پارکینگ راهنمایی کنن.در واقع به غیر از اساتید و بچههاشون و البته یه عدهای از بچههای خوابگاه -که مجوز دارن- بقیه باید ماشین خودشون رو داخل پارکینگ نزدیک در ورودی دانشگاه پارک کنن و با اتوبوس وارد بشن.اینجوری عملا...
-
منم بازی!
شنبه 2 دیماه سال 1385 22:31
من تازه امروز عصر از جریان این بازی باخبر شدم.قوانینش رو هم نمیدونم.اینکه الآن برا شرکت تو بازی دیره یا نه یا اینکه اصلا چطوری این بازی قراره تموم بشه رو نمیدونم.ممنون از رضا که اسم منو برد.به قول بچگیامون منم بازی! ۱-بزرگترین رویای دوران کودکی من این بود که پلیس بشم و یه تفنگ راست راستی داشته باشم.بعدها از وکیل یا...
-
...I ain't gonna lose
دوشنبه 20 آذرماه سال 1385 04:34
بعد از آیت الله مصباح،محمدرضا خاتمی دومین چهره مهمی بود که تو ماه اخیر اومد دانشگاه ما.میخواستم از روزی که مصباح اومد هم بنویسم ولی خودم تو اون جلسه حاضر نبودم.جلسهای که تو تالار ۸-مخصوص برگزاری جشنها و کنفرانسها و سخنرانیها-تشکیل شد و استقبال باشکوهی هم ازش انجام گرفت.برای دانشجوهای دانشگاه ما همیشه حضور یه آدم...
-
که زمین چرکین است...
دوشنبه 13 آذرماه سال 1385 01:16
به خوابهای آشفته و پریشون میگن اضغاث احلام انگار! (نمیدونم املاش به همین وحشتناکی بود یا یه کم لایت تر بود!)...من تا اونجایی که یادم میاد خواب معنی دار ندیدم...نشده بشینم خوابم رو واسه یه نفر تعریف کنم تا نظرش رو بگه و اگه میتونه تعبیرش کنه و وسطش جفتمون از خنده روده بُر نشیم.البته میدونم که خیلی آدمها خوابهایی میبینن...
-
مرخصی اجباری!
دوشنبه 15 آبانماه سال 1385 23:57
*تو اون مدتی که به شکل سریالی میرفتم دندونپزشکی،هیچوقت از آمپول بی حسی نمیترسیدم.موقع پر کردن و حتی عصب کشی هم دردی-به لطف همون آمپولهای بی حسی-احساس نمیکردم.یه بار یه مطلب ترجمه شده تو یه مجله پزشکی خوندم که میگفت بیشترین استرس ممکن به مریض تو اتاق انتظار وارد میشه و در واقع بیشترین سختی رو هم مریض اون موقعست که...
-
!The meaning of loyalty aka Alessandro Del Piero
پنجشنبه 11 آبانماه سال 1385 21:20
*الکس دل پیرو سال ۹۳ اومد یووه. نوزده سالش بود.شنبه ای که گذشت،۲۰۰ گله شد.۱۳ سال حضور تو یووه.خوشم نمیاد اعداد و ارقام سندی باشن برای فوقالعاده بودن الکس.با اعداد و ارقام،علی دایی بهترین مهاجم دنیاست و کاپلو بهترین مربی! پس روش حساب نمیکنم.اما با این وجود آمار،آمار وحشتناکیه.فصل ۹۸- ۹۷الکس ۲۱ گل تو لیگ ایتالیا...
-
غلامی،جرجی زیدان و زیزو!
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1385 04:55
1-استاد درس تاریخ و فرهنگ اسلام،یه آخونده به اسم غلامی.آدم سادهای به نظر میاد و اجازه میده سر کلاسش نظر مخالف داشته باشیم و ابرازش کنیم.سعی میکنه تو حرفاش از لغات و اصطلاحات انگلیسی هم استفاده کنه که در تلفظ صحیحِ بیشترشون ناموفقه.دست آخر اینکه هر از چند گاهی هم برامون جوک میگه که ایکاش این عادت ناپسندش رو ترک میکرد....
-
My feet are so tired, my brain is so wired
یکشنبه 23 مهرماه سال 1385 22:16
توی راه دانشکده یه اطلاعیه دیدم که نوشته بود قراره ساعت ۱ توی تالار ۸ فیلم دروازه نهم رومن پولانسکی پخش بشه و بعدشم یه تحلیلی توسط یه آقاهه دربارش انجام بگیره.فرصت نداشتم تموم اطلاعیه رو بخونم.تصمیم گرفتم بعد از کلاسم که ساعت ۲:۳۰ تموم میشد یه سر برم اونجا و ببینم چه خبره.من فیلم پیانیست پولانسکی رو دیده بودم و خیلی...
-
I've had enough for one day
یکشنبه 16 مهرماه سال 1385 20:36
دبیرستان که بودیم من و شکوفه با یه گروه از دخترهایی که از ما بزرگتر بودن دوست بودیم.تو کتابخونه باهاشون آشنا شدیم...دو تا زینب بودن،الهام و شیرین...واسه المپیاد ریاضی درس میخوندن و کلاسهاشونو دودر میکردن.تو خانه ریاضیات هم فعالیت داشتن و اینجوری کلی باهاشون رفیق شدیم.بیشتر البته با یکی از زینب ها و الهام صمیمی شده...
-
! Dedication
سهشنبه 4 مهرماه سال 1385 02:57
اولین وبلاگی که درست حسابی و به موقع میخوندمش بر گرد گور تهی بود.علتش هم حمید بود که اصولا علاقه داره مطالبی که از نظرش قشنگه رو دو تایی باهم بخونیم! وبلاگ،وبلاگ قبلی آرش بود... ساناز توی دبیرستان هم وبلاگ مینوشت ولی خب زبون وبلاگش خیلی رمزی بود و فقط بچههای کلاسشون میفهمیدن فلان اسم کنایه از کیه.واسه همین فقط خودشون...
-
در چنین روزی !!!
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1385 03:27
* من دیروز ۲۱ سالم تموم شد * تک تک این سالها رو دوست دارم و حتی حاضر نیستم یکیش رو نادیده بگیرم.نمیدونم منم سالها بعد،از بالا رفتن سنم ناراحت میشم و اونطور که درباره زنها میگن همیشه ۲۸ ساله باقی میمونم یا نه! ولی فعلا که بزرگتر شدن رو خیلی دوست دارم...خیلی...هرچند به گفته مادر گرامی کاش بزرگ شدن تو عقلت باشه،نه تو...
-
! The 1st 7
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1385 06:13
خب،تصمیم گرفتم چند تا از وقایعی که تو دوران بچگی برام اتفاق افتاده رو بنویسم.واسه اینکارم یه دلیل خاص دارم که بعدآ میفهمین! -اپیزود اول سه چهار سالم بیشتر نبود.سبدی رو که مامان لباسهای کثیف رو توش مینداخت از حموم آوردم بیرون و گذاشتم روبروی سکویی که جلوی پاسیو بود.نشستم توش و شروع کردم به رانندگی!! قان...
-
...Don't stop believing
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1385 02:52
به اون دسته از آدمهایی که میگردن و تیمهایی رو واسه طرفداری انتخاب میکنن که قویترن و بیشتر میبرن،در اصطلاح میگن gloryhunter .از این دست آدما کم ندیدیم.هیچ فکر کردین چرا طرفدارای بارسا تو این دو سه سال اخیر تعدادشون انقدر زیاد شده؟یا چرا مثلا رئال مثل سابق هوادار نداره؟اصولا معنی آدمایی که هم عاشق بارسا هستن و هم رئال...
-
!To be or not to be?this ain't my problem
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1385 02:44
وقتی با یه نفر که نمیشناسینش و حتی نمیدونین چه ملیتی داره صحبت میکنین،یکی از اولین سوالاتی که میپرسین ازش،در مورد دینشه.اینکه تو چه دینی داری،تو شناسنامه تو نوشته میشه و همیشه باهاته.بهت چسبیده،مثل ملیتت.خیلی از ما حتی ممکنه به خیلی از مواردی که اون به اصطلاح دینمون،بهمون حکم میکنه عمل نکنیم،اما به این اسمی که از بچگی...
-
!Buon Compleanno,Cheers,Toast
دوشنبه 30 مردادماه سال 1385 04:44
قسمت دوم! صبحانه رو با شکوفه خوردیم.از قبل هم یادم بود که شکوفه غذای مقوی زیاد میخوره و اصولا علاقه چندانی به هله هوله نداره.ولی خب حتی فکر کردن به اینکه یه روز واسه صبحانه بخوام شیر و تخممرغ و نون و پنیر و عسل و گوجه و خرما بخورم سیرم میکنه! این صبحانه شکوفه بود و به من و هما هم اصرار داشت هی بخوریم! خیلی خیلی خسته...
-
سفرنامه+مقادیری حرف دل!
پنجشنبه 26 مردادماه سال 1385 02:51
دو سال پیش موقع انتخاب رشته،بابا تلویحا بهم گفت که دلش نمیخواد من تو شهر دیگهای درس بخونم.کما اینکه منم در خودم نمیدیدم که یه جایی دور از خونوادم زندگی کنم.ماجرای مخالفت بابا هم برمیگرده به زمان کنکور حمید .بابا اصرار داشت حمید اصفهان بمونه و خب با توجه به رتبهای که داشت میتونست بهترین رشته دانشگاه صنعتی قبول...
-
گزارش کار!!
شنبه 21 مردادماه سال 1385 15:19
بالاخره سه روز پرمشقت کارسوق امسال هم تموم شد.این یعنی من بازم میتونم تا لنگ ظهر بخوابم خیلی کم شده یه مسئولیت بزرگ رو خودم به عهده داشته باشم.همیشه تو یه همچین کارهایی کمک میکردم ولی اینکه خودم مسئول هماهنگی و برنامهریزی همه چیز باشم،اتفاق جدیدی بود که تو این سه روز افتاد.شاید مسئولیت این سه روز کارسوق در مقابل...
-
...Show must go on
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1385 05:05
نمیخوام نق بزنم...نمیخوام واضحاتی رو توضیح بدم که گفتنشون مدتهاست دردی رو دوا نمیکنه...اکبر محمدی مرد...به همین راحتی...برای من یه اسم بود...یه اسم به یاد اون سالهای حرام...اون روزهای تباه شده...روزایی که یه نوجوون امیدوار بودم...که کلی بریده روزنامه داشتم از روزنامههایی که هیچکدومشون دیگه نیستن...چه حوصلهای،چه...
-
...
جمعه 6 مردادماه سال 1385 21:59
! حرفهاییست برای نگفتن...
-
کارسوق !!
شنبه 31 تیرماه سال 1385 21:49
تا اونجایی که من میدونم دو سه نفر از دوستانی که به این وبلاگ سر میزنن قبلا تو یکی از مراکز سمپاد درس خوندن.اونا حتما با این واژه عجیب غریب کارسوق آشنایی دارن!! منم از موقعیکه راهنمایی میرفتم(و شاید قبل ترش وقتی حمید که دو سال از من بزرگتره،راهنمایی میرفت) با این کلمه آشنا شدم و جالبه که هیچوقت برام سوال پیش نمیومد که...
-
...Two memorable years
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1385 05:27
من زخمهایی که روزگار واسه آدما یادگار میذاره رو به سه دسته تقسیم میکنم: (I)-ز خمهای نوع اول: بعضی زخمها هستن که با گذشت زمان،دیر یا زود،خوب میشن... به قول معروف،دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره! (II)- زخمهای نوع دوم: درد بعضی زخمها رو با گذشت زمان شاید بشه تسکین داد اما یه پادزهر قوی لازمه تا این درد کاملا از بین...