A requiem for another failed romance

مقدمه:

متنی که می‌نویسم یک متن عاشقانه نیست. یک درام گریه دار هم نیست. صرفا یک بازگشت، به یک مناسبت خاص است.
این متن نهایت تلاش من برای محاوره ای ننوشتن است. کاری که در آن تجربه ای ندارم.

متن:

یک سال می‌گذرد از آن روز.

یادم می‌آید آن روزها هم مثل این روزها، دختر پیامبر شهید شده بود. خیابان ما از همیشه شلوغ ‌تر بود و بساط شربت و شام به پا. گوشی موبایلم که زنگ خورد پانزده دقیقه ای بود که حاضر شده بودم. پله ها را دو تا یکی پایین آمدم. ایستاده بود کنار همبرگر فروشی روبروی خانه مان. بعد از آن همه وقت. دو سال؟ کمی بیشتر یا کمتر.
دستش سرد بود. چند دقیقه‌ای بیشتر نماندم. نمی‌شد که بمانم. اما قرار فردا را گذاشتیم. یادم است فردای آن شب امتحان داشتم. تا صبح با مباحثه‌ های سقراط و هراکلیوس کلنجار می‌رفتم.

سوال‌ها را با بیشترین سرعتی که در خودم سراغ داشتم جواب دادم. اتوبوس دانشگاه جلوی پایم ایستاد و من مثل همیشه دیر کردم. هیچوقت اسم خیابان‌ها را یاد نگرفتم آخر. آن روزها خوب یادم است میهمان عزیزی داشتیم که به زودی عازم سفر بود. من اما با او بودن را دوست تر می‌داشتم.

از وقتی یادم می‌آید عاشق چیزهای کودکانه‌ای می‌شدم. منطقی هم نداشت. کافی بود فقط آن شادی بچگانه‌ام کمی قلقلک می‌شد. از عشق دوران کودکی‌ام به لباس فرم سربازی که یک روز در میان سر چهار راهمان می‌ایستاد، تا کمی بعدتر که دندان شکسته پسرک کارگر نانوای محله‌مان مرا عاشق خودش کرد، تا بعدترش و آن عشق عجیب به آن فوتبالیست، فقط چون وقتی می‌دوید عرق از پهنای صورتش می‌چکید و تا کمی بیشتر از یک سال پیش که عاشق یک دست خط شدم. پشت برگه امتحانم چیزی نوشت و تاریخ یک سال پیش را زد.

تازگی‌ها احساس می‌کنم این طرفها می‌آید. فکر می‌کند من مثل همیشه تاریخ‌های مهم را از حفظ نمی‌کنم. دوست دارم نا امیدش کنم.

این روزها دارم عاشق پسرکی می‌شوم که عینک می‌زند و گمانم چپ دست است و بدجور آن ذوق کودکانه‌ام را به وجد می‌آورد; خیلی ظریف، خیلی آرام، خیلی بی‌رحم.

حاشیه:

بازی‌های جام ملت‌ها شروع شده و من نه درست درس میخونم نه با خیال راحت بازیها رو می‌بینم. بدجوریم شاکی ام. الکس جانمان، امسال آقای گل شده و با این حال باید ذخیره توتو دی ناتاله باشه که درسته اسمش رو خیلی دوست دارم ولی اینا دلیل نمیشه جای الکس رو بگیره. یادمه موقع جام ملتهای چهار سال پیش به تراپاتونی می گفتم CRAPattoni، حالا به نظرم هیچ اسمی مناسب تر از DONEadoni نیست واسه این یکی.

مثل همیشه از فرانسه متنفرم و ضمنا خیلی زیاد دلم میخواد پای کریستیانو رونالدو قلم شه.

روسیه و یه جورایی شاید کرواسی رو دوست دارم و اصلا هم هیچ ربطی نداره که اینا انگلیس رو انداختن بیرون.

و در آخر اینکه الکس فقط همین یه جام رو نداره...
نظرات 26 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:56 ق.ظ

حوووووووووووری

Ati سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:59 ق.ظ

قبلی من بودم:دی

مهدی سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:35 ب.ظ

من همین جوری اومده بودم که همون Memento رو ببینم ولی از اینکه یه چیز دیگه بود شوکه شدم و خوشحال.

در ضمن من حاضرم اگه رونالدو رفت رئال خودم با همین دست‌های خودم قلمش کنم.

pjt سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:26 ب.ظ

خانم تو در واقع گند زدی به اسم عشق

! Sir. Yes sir

هنگامه چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:40 ق.ظ http://deledivane.blogsky.com/

دستخطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست
بخند...

نیلوفر چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:47 ب.ظ

اول.خیلی اتفاقی از 360 یه سر به وبلاگت زدم.می گفتی گوسفند قربونی می کردیم برات:-)
دوم.یعنی واقعا لباس فرم و دندون شکسته و عرق صورت و عینکی و چپ دست بودن؟
سوم.مناسبت خاص بعدی چند سال دیگه ست؟

حوری پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:41 ق.ظ

دوم. هان؟ خیلی اروتیکن، قبول کن :-"

سوم. به سال نمی‌کشه. جمعه بعد از گل زدن الکس به رومانی D:

رضا جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:18 ق.ظ http://dr-reza.blogfa.com

میتونی حدس بزن چقدر از دیدن مطلب جدید خوشحال شدم!؟:)) ایتالیا بعید میدونم چیزی بشه امسال. آلمان ما هم که امشب گند زد :)) حالا شب درازه تا بعد . امیدوارم این مناسبت تکرار بشه :)

آلمان و ایتالیا میان فینال :-"
اصلا خوبه آْلمان دوم شه که فرینگز یا باستین (هنوز نمی‌دونم افتخارش رو به کی بدم) پای رونالدو رو قلم کنه :))

نیلوفر جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:31 ق.ظ http://lutus.blogfa.com

ببین حوری بخشی از اون نظر طولانیم رو دیشب بدون اینکه حواسم باشه، بهت گفتم )به خدا حواسم نبود:>)
اما من یه موردی که برام مبهم بوده رو میگم ، تو ببین موافقی یانه؟!
اتوبوس دانشگاه جلوی پایم ایستاد و من مثل همیشه دیر کردم. هیچوقت اسم خیابان‌ها را یاد نگرفتم آخر...ذیر کردنت به خاطر همون یاد نگرفتن اسم خیابونهاست، نه؟ پس چرا با یه
< و > اون جمله ی دوم رو قبل از جمله ی سوم مییاری؟ چون این < و > این جمله رو به اون جمله ی قبلش ارجاع میده...

نیلوفر جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:35 ق.ظ http://lutus.blogfa.com

از اینا که بگذریم من از یه چیزی خیلی خوشم اومد...
من از این ماجرا و دو سه سال پیشش چیزی نفهمیدم ، نمی دونم این عاشقی هم از کدوماشه و لی از این جمله یه چیزایی باورم شد: گمانم چپ دست است ، نه اینکه چپ دست بودنش مهم باشه ها ، اون گمانه مهمه! می دونی که چی میگم؟!:)

نیلوفر جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:49 ق.ظ http://lutus.blogfa.com

ببین حوری این وبلاگت بدجور داره منو بازی میده ها!! :) این دفعه بعد از دو تا نظر برای بار سوم دیگه باز نمیشد تا ادامه ی نظرات گوهربارم بذارم، برای جلوگیری از هر گونه مشکل احتمالی نظراتمان را در همین جا به اتمام میرسانیم! فقط اینکه من از محاوره ای نوشتنت هم خوشم مییاد! چرا یه چیزی بین محاوره و غیر محاوره ای را انتخاب نمی کنی؟! البته یاد کدهای صفر و یک نبودم!!:))

نیلوفر، اشکالی که گرفتی رو توی اون جمله تکذیب میکنم :)) ولی حرفت باعث شد کلی اشکال نگارشی دیگه کشف کنم D:

وبلاگم حالش بده کلا، دیگه نمیذاره من عکس یا لینک بذارم. تازه با عصبانیت هر چه تمام تر میگه فونت فقط همین فونت، سایزشم فقط همین سایز.

بقیه‌ش رو هم میذارم شنبه (که تو حتما میای دانشگاه!) برات می‌گم :))

بهروز جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:33 ب.ظ

همین طوری اتفاقی اومدم ببینم تو اون پستی که چند شب پیش بحثش بود دقیقاً چی نوشته بودی:D
به نظرم یه 3-4 تا عشق نا فرجام دیگه رو هم این وسط فاکتور گرفتی .جمشید و افشین و غیره و ذلک رو میگم:D
چرا هرکس میخواد محاوره ای ننویسه میره سراغ موضوع عشق و عاشقی؟به نظر من که این موضوع خود به خود قابل محاوره ای شدن نیس.یعنی یه جورایی آدم جوگیر میشه موقع نوشتن این متنا(هم نویسنده هم خواننده) .البته من که تا حالا متن عاشقانه ننوشتم(:-")اما به نظرم تو نوشتن یه متن ادبی در مورد یه موضوع حتی خیلی پیش پا افتاده هم بهتر از موضوع عاشقانه میشه توانایی های نوشتن رو بروز داد.در ضمن؛خوشحالم که باز برگشتی:D

نیلوفر جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:41 ب.ظ http://lutus.blogfa.com

عمراً بتونی تکذیب کن!:) در ضمن من تمام اون اشکالات دیگه رو تایید می کنم!D; حالا می بینمت دانشگاه:> این شنبه اینا چیه که میگی؟!!
ای بابا تو که گفتی یه روز دیگه هم می تونی بییای:( تو هم داری عین وبلاگت میشها!!:)) پس یه روز دیگه باید بییای؟! می دونی که من فقط به خاطر خودت میگم!!:)) در راستای همون لطف و ایناست !!:)

خیلی کار خوبی کردی نیومدی امروز! خانم اعتماد رو که می‌شناسی٬ دستمونو تا ۶و ۷ بند کرده اینجا.

نیلوفر جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:42 ب.ظ

یه چیزی رو دقت کردی، اینکه چقدر ملت همین طوری ، یهویی به وبلاگ تو سر میزنن!!:))

رضا شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:36 ق.ظ http://dr-reza.blogfa.com

بابا این آلکس هم که سبب مناسبت نشد که !:( با فرانسه چه می کنین به نظرت؟!

حوری شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:16 ق.ظ

بهروز٬ جمشید اون روز توی راه پله‌های دانشکده صنایع ساعت ۷:۴۵ صبح به من خیانت کرد :)) حالا اینکه توی اون لحظه حراست کجا بوده خودش جای بحث داره!
افشین هم داستانش مثل الکسه. اصلا در رده‌ی نافرجام طبقه بندی نمیشه.
راجع به "غیره و ذلک‌‌‌‌" هم مگه به تو گفته بودم؟!

تو الآن در اشتباه به سر می‌بری. من اول اومدم بنویسم٬ بعد تصمیم گرفتم غیر محاوره‌ای باشه. نه که اول تصمیم بگیرم محاوره‌ای ننویسم بعد بیام بنویسم (چی شد؟). بعدشم من اون بالا خودمو کشتم بگم متن عاشقانه نیس دیگه. بعدترشم اینکه آآآآآره٬ اون عمه‌ی من بود که متن عاشقانه ۱۲ خطی می‌نوشت :))) :-"

حوری شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:20 ق.ظ

رضا، من کم نمیارم و بعد از امتحان امروزم میام اینجا رو آپدیت می‌کنم. از نظر من دیشب الکس گل زده :))
اگه هلند جلو رومانی نامردی نکنه...ایتالیا و آلمان میان فینال
P:

بهروز شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:00 ب.ظ http://behrooz12.blogfa.com

اتفاقاْ مسخره ترین بخش این پستت همون بالاش بود که سعی کرده بودی بگی عاشقانه نیس.من به علت اینکه اصلا اهل مسخره بازی نیسم اون تیکه رو نخوندم:-"
بعدشم تو مثل اینکه نفهمیدی با چه آدم تیزی طرفی.من نه تنها اون غیره و ذلک رو میشناسم,که اون پسر عینکی چپ دسته رو هم میدونم کیه:-"

[ بدون نام ] شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:01 ب.ظ

در ضمن بلاگمم دوباره راه اندازی شد.میتونی بری حال کنی:D

حوری شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:42 ب.ظ

بهروز جدی اگه میدونی کیه بگو منم بدونم :-"

بهروز شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:58 ب.ظ http://behrooz12.blogfa.com

همچین که یه بار پریدم وسط خلوتتون و مچ جفتتونو گرفتم میفهمی کیه:D

مسعود یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:09 ق.ظ http://notes.aachp.ir

خوشحالم که دوباره می نویسی. :)

حسین یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:26 ق.ظ

سلام. بعد از یک سال نوشتی...
قشنگ هم نوشتی... خیلی!!!

همین عادی بودن غیره منتظره بودنت. همین که هنیشه مثل همه هستی و مثل هیچ کس نیستی. همین که می فهمی از دنیا و پسرک چپ دست چی می خواهی زیباست. همه اش زیباست...

حس خاصی داری موقع آهنگ گوش کردن با ام پی تری پلیر... کلی دل تنگی داره...

حوری یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:34 ق.ظ

حسین٬ کامنتت مثل ایناس که صاحب وبلاگ واسه خودش میذاره :)))

حسین یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:04 ب.ظ

اصلاً بعید نیست که این کامنتو خودت نوشته باشی!!!! :D

نیلوفر دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:50 ق.ظ http://www.lutus.blogfa.com

حوری فک کنم منم میدونم این پسرک کیه!!
:-" :))))))))))))))))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد