...Two memorable years

من زخمهایی که روزگار واسه آدما یادگار میذاره رو به سه دسته تقسیم میکنم:

(I)-زخمهای نوع اول:بعضی زخمها هستن که با گذشت زمان،دیر یا زود،خوب میشن...به قول معروف،دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره!

(II)-زخمهای نوع دوم:درد بعضی زخمها رو با گذشت زمان شاید بشه تسکین داد اما یه پادزهر قوی لازمه تا این درد کاملا از بین بره...این پادزهره معمولا از جنس همون زخمه.

(III)-زخمهای نوع سوم:بعضی زخمها هستن که هیچوقت خوب نمیشن.هیچوقت.تنها کاری که میشه کرد اینه که بهشون عادت کنی و یجوری باهاشون کنار بیای تا شاید بتونی واسه یه مدتی فراموششون کنی.هر چند به دلایل مختلف سر باز میکنن.اما به هر حال کنار اومدن با دردها و مشکلات،چیزیه که خدا به بنده‌هاش خوب یاد داده...

دیشب یهو به سرم زد اولین mail ای که داشتم رو ببینم.حدود سی درصد میل باکس من پر شده،چون من کلا عادت به پاک کردن میل ندارم.البته به غیر از اون میل هایی که مخاطبشون من نیستم! تاریخ این اولین میل برمی‌گشت به ژانویه ۲۰۰۴.یعنی موقعیکه بنده در پیش‌دانشگاهی مشغول کنکور ستیزی بودم! خب...یه نگاهی به صفحه اول انداختم و در نتیجه مجبور شدم همین نگاه رو به صفحه دوم بندازم.اینجا بود که یه دفعه دلم یه جوری شد...یه جوری شد و من صفحه صفحه ورق زدم و خوندم...خوندم و زخمهای نوع سومم سر باز کردن...خیلی سعی کردم ادامه ندم ولی یه نیروی عجیبی وادارم میکرد صفحه به صفحش رو بخونم.باورم نمیشد...من با یادآوری تک‌تک اون خاطرات جنگیده بودم.قبول کرده بودم که یه جزئی از زندگی من بودن که گذشتن...یه جزئی که بدون توجه به خوبی و بدی‌هاش...خوشی و ناخوشی‌هاش،برام خیلی عزیز بودن.اما یهو همشون مثل یه فیلم از جلو چشمم گذشتن...خب،دیشب که خیلی سخت گذشت ولی الآن یه حس خوبی دارم.انگار یه قسمتی از دو سال گذشته خودم رو از بیرون تماشا کردم...واقعا جالب بود.یه تجربه بکر...

یه جورایی به این نتیجه رسیدم که "یه مرز خیلی باریکی هست بین صداقت و حماقت"...اینو قبول دارم.اما معتقدم تا زمانیکه خودت بخوای،میتونی اونطرف خط راه بری.صادق باشی بدون اینکه احمق باشی.البته شاید طرفت نفهمه که تو هنوز اونور خطی،چون بالاخره همچین مرز باریکی خطای دید بوجود میاره! اما این مرز،با وجود باریکیش کلی معنی داره...صداقت خیلی اصیله و دقیقا بابت همین اصالتشه که از حماقت جدا میشه.

p.s.1...به یاد اورکات افتادم!!(وقایع دیشب،بی‌تاثیر نبودن!)...بعد از مدتها،خدا نصیب کرد،گذرم به اونجا افتاد! چقدر با دیدن عکس پروفایلم ذوق کردم.حوری کوچولو با لباس یووه  جای همگی خالی...ایشالا خدا قسمت کنه !

 

p.s.2...دعای روز چهارشنبه:

" ای خدایی که در آسمانها هستی،امروز قتل عام همیشگی را از ما دریغ نکن...ما را از ترحم،عشق و اطمینان به بشریت که فرستاده‌ات به ما داده تهی کن.چون همانطور که هرگز حرفهایش به دردی نخورده‌اند،حالا هم دردی را دوا نخواهند کرد...هیچ دردی را...شکرت...آمین "