یه پسرخاله دارم که اسمش مهرداده و به شدت موجود خستهایه. رتبهی کنکورش 46 شد سالها پیش و پزشکی دانشگاه اصفهان رو انتخاب کرد. نمیتونم طوری توصیفش کنم که عمق فاجعهی اتفاق افتاده رو نشون بده. باید از نزدیک دیدش، باهاش حرف زد، در مجاورتش همزمان خندید و گریه کرد، عصبانی شد، قاطی کرد، دیوانه شد، دوباره گریه کرد و بیخیال شد.
اومده میگه: اگه گفتی کیه که هم اسکار برده هم نوبل؟ - امممممممم...باید نویسنده باشه. (با امید تا جایی که میتونیم فیلمهای قدیمی رو بررسی میکنیم و به نتیجهای نمیرسیم). کیه؟ - (قاه قاه) اونو که نمیگم ! - (چشمهای گرد شدهی من و امید)
یه بار اومده به من میگه: رشتهی تو فوق هم داره؟ (قاه قاه) - (دندان قروچه) راستش نه. فقط شاگرد اولها رو میفرستن برن نهضت درس بدن. - (قاه قاه)
یه جملهی قصار هم داره که واقعآ سراپای وجود منو میسوزونه: "شائوشنک "پشم" پاپیلون هم نیست".
وقتی میخواست بره سربازی، تمام فامیل با سازمان نظام وظیفه، تیمسارها، سرهنگها، سرگردها، سروان ها و سربازهایی که قرار بود با مهرداد سر و کار داشته باشن ابراز همدردی کردن. صبح میرفت و دقیقآ یک ساعت بعد برمیگشت و من عمیقآ معتقدم اونجا بهش میگفتن آقا شما برو استراحت کن !
حالا اینها رو گفتم تا برسم به اصل ماجرا. مهرداد تخصص قبول شده. دانشگاه تهران. رشتهی اطفال.
*من صمیمانه از خداوند درخواست صبر جزیل دارم برای پدر و مادرهای اون اطفال.
*تمام اون طفل های معصوم رو از همین جا در آغوش میگیرم و میبوسم.
*و برای آیندهی کشور عزیزم که این نوزادان بیگناه قراره بسازنش ابراز نگرانی میکنم.
در طول مدتی که این متن رو مینوشتم ندایی در گوشم میگفت:
أیحب أحدکم أن یأکل لحم أخیه میتا؟
و منم سرسختانه جواب میدادم مهرداد برادر من نیست !
پ.ن. جرج برنارد شاو در سال 1925 برنده جایزهی نوبل ادبیات و در سال 1938 برندهی اسکار شد (!) |