۴-۳-۳ یا ۴-۳-۱-۲؟ مساله این است!

این ترکیب تیم ملی ایتالیا یه مدتیه دغدغه‌ی بزرگ من شده. لیپی توی جام جهانی قبل ۴-۲-۳-۱ بازی میکرد که خب کاملآ هم ابزارش رو داشت. توتی نفر وسط اون ترکیب سه تایی پشت مهاجم‌ها بود. الان دیگه توتی نیست و البته دونادونی از همون اولین بازیهای مقدماتی جام ملت‌ها تیم رو با ۴ تا مدافع٬ سه تا هافبک٬ و سه تا مهاجم که البته یکیشون (تونی) مهاجم نوک بود می‌چید. توی این ترکیب٬ تیم یه هافبک مهاجم میخواد واسه سمت راستِ اون مهاجم نوک و یکی واسه سمت چپ که کامورانزی و دی ناتاله اونجا بازی می‌کردن. ایتالیا اینجوری به ظاهر با اقتدار ولی به نظر من خیلی سخت به عنوان تیم اول اومد جام ملت‌ها.

توی فصلی که گذشت٬ الکس اگه نگیم بهترین بازیکن٬ ولی دست کم بهترین بازیکن <ایتالیایی> لیگ بود و با اینکه یه مهاجم دومه اما تو ترکیب ۴-۴-۲ یووه٬ تونست آقای گل لیگ شه در حالیکه بین پنج تا گلزن اول بعد از ترزگه٬ کمترین تعداد پنالتی رو زده بود. البته این منطقی نیست که بگیم ایتالیا باید با سیستمی بازی کنه که الکس توش کارایی داره اما هر چی که هست٬ الکس نمیتونه یه گوش چپ باشه. از اونطرفم پیرلو و گاتوزو به شدت افت کردن و برای همین توی سیستم ۴-۳-٬۳ چیزی به تیم اضافه نمی‌کنن. اگه در نظر بگیریم که پیرلو و گاتوزو کنار کاکا و پاتو نتونستن واسه میلان سهمیه‌ی جام باشگاه‌ها بگیرن٬ به این نتیجه می‌رسیم خیلی دور از ذهنه که بتونن کنار دی‌ناتاله و کامورانزی باعث صعود ایتالیا بشن.

من الآن شدیدا دنبال یه ترکیب خوب می‌گردم که اولآ به الکس توش حسابی احساس خونه‌ی خاله دست بده (!) و ثانیآ ایتالیا بتونه گل بزنه. کاغذهای چکنویس این چند روز درس خوندنم پر از این شکل‌هایی شده که مجید جلالی‌ هم می‌کشه فقط با این تفاوت که مال من دستیه. مثلآ این خوبه به نظرم:

                                             دروسی                پروتا

                                                           پیرلو

                                                         کاسانو

                                           دل‌پیرو                     تونی

خیلی رویاییه. بعد الکس که دیگه خسته شد (!)٬ عیبی نداره توتو به جاش بازی کنه و ضمنا آکوئیلانی هم میتونه به جای پیرلو بازی کنه. حالا اگه این یه کم واسه دونادونی درکش سخته٬ یه راه دیگه هم هست:

                        پروتا           دروسی                پیرلو                 کامورانزی

                                         الکس                   تونی

یعنی ۴-۴-۲‌یِ سر راست. اگه تیم خواست هجومی‌تر شه٬ توتو این بار میتونه به جای پروتا بیاد توی پست محبوبش بازی کنه. کاسانو هم میتونه <بعد> از خسته شدن الکس باهاش جا‌به‌جا شه. دیگه یه ۴-۴-۲ که بیشتر نیست. من می‌دونم دونادونی میتونه این یکی رو بفهمه چون انصافآ اگه نفهمه در حد قلعه‌نوعی و ناصر حجازی و علیفره. حتی غلام پیروانی هم بلده.

حالا اینها یه قسمت ماجراس فقط. در واقع ۴-۳-۳ یا ۴-۳-۱-۲ ؟ نصف مسئله این است. نصف دیگه‌اش اینه که زور رومانی به تیم دوم هلند نرسه که خیلی بعید می‌دونم. هنوز یادآوری اون بازی کثیف دانمارک و سوئد منو مشمئز (!) می‌کنه. داوری هم که مثل همیشه در حال مورد عنایت قرار دادن دهن ایتالیاست. من نمی‌دونم چرا این نصیر‌زاده انقدر به چاقی و اضافه وزن خسروی بدبخت گیر می‌داد. این داورهای اروپا ماشالله چیزی کم ندارن. از همین الان معلومه اگه ایتالیا حذف شه بازی فینال رو میدن به روزتی (که واقعا فتبارک الله احسن الخالقین). البته بوساکا هم هست که چون سوئیس میزبانه شاید اون فینال رو سوت بزنه. من که امیدوارم خودِ بوساکا باشه. برای بازی فینال... بین ایتالیا و آلمان!

A requiem for another failed romance

مقدمه:

متنی که می‌نویسم یک متن عاشقانه نیست. یک درام گریه دار هم نیست. صرفا یک بازگشت، به یک مناسبت خاص است.
این متن نهایت تلاش من برای محاوره ای ننوشتن است. کاری که در آن تجربه ای ندارم.

متن:

یک سال می‌گذرد از آن روز.

یادم می‌آید آن روزها هم مثل این روزها، دختر پیامبر شهید شده بود. خیابان ما از همیشه شلوغ ‌تر بود و بساط شربت و شام به پا. گوشی موبایلم که زنگ خورد پانزده دقیقه ای بود که حاضر شده بودم. پله ها را دو تا یکی پایین آمدم. ایستاده بود کنار همبرگر فروشی روبروی خانه مان. بعد از آن همه وقت. دو سال؟ کمی بیشتر یا کمتر.
دستش سرد بود. چند دقیقه‌ای بیشتر نماندم. نمی‌شد که بمانم. اما قرار فردا را گذاشتیم. یادم است فردای آن شب امتحان داشتم. تا صبح با مباحثه‌ های سقراط و هراکلیوس کلنجار می‌رفتم.

سوال‌ها را با بیشترین سرعتی که در خودم سراغ داشتم جواب دادم. اتوبوس دانشگاه جلوی پایم ایستاد و من مثل همیشه دیر کردم. هیچوقت اسم خیابان‌ها را یاد نگرفتم آخر. آن روزها خوب یادم است میهمان عزیزی داشتیم که به زودی عازم سفر بود. من اما با او بودن را دوست تر می‌داشتم.

از وقتی یادم می‌آید عاشق چیزهای کودکانه‌ای می‌شدم. منطقی هم نداشت. کافی بود فقط آن شادی بچگانه‌ام کمی قلقلک می‌شد. از عشق دوران کودکی‌ام به لباس فرم سربازی که یک روز در میان سر چهار راهمان می‌ایستاد، تا کمی بعدتر که دندان شکسته پسرک کارگر نانوای محله‌مان مرا عاشق خودش کرد، تا بعدترش و آن عشق عجیب به آن فوتبالیست، فقط چون وقتی می‌دوید عرق از پهنای صورتش می‌چکید و تا کمی بیشتر از یک سال پیش که عاشق یک دست خط شدم. پشت برگه امتحانم چیزی نوشت و تاریخ یک سال پیش را زد.

تازگی‌ها احساس می‌کنم این طرفها می‌آید. فکر می‌کند من مثل همیشه تاریخ‌های مهم را از حفظ نمی‌کنم. دوست دارم نا امیدش کنم.

این روزها دارم عاشق پسرکی می‌شوم که عینک می‌زند و گمانم چپ دست است و بدجور آن ذوق کودکانه‌ام را به وجد می‌آورد; خیلی ظریف، خیلی آرام، خیلی بی‌رحم.

حاشیه:

بازی‌های جام ملت‌ها شروع شده و من نه درست درس میخونم نه با خیال راحت بازیها رو می‌بینم. بدجوریم شاکی ام. الکس جانمان، امسال آقای گل شده و با این حال باید ذخیره توتو دی ناتاله باشه که درسته اسمش رو خیلی دوست دارم ولی اینا دلیل نمیشه جای الکس رو بگیره. یادمه موقع جام ملتهای چهار سال پیش به تراپاتونی می گفتم CRAPattoni، حالا به نظرم هیچ اسمی مناسب تر از DONEadoni نیست واسه این یکی.

مثل همیشه از فرانسه متنفرم و ضمنا خیلی زیاد دلم میخواد پای کریستیانو رونالدو قلم شه.

روسیه و یه جورایی شاید کرواسی رو دوست دارم و اصلا هم هیچ ربطی نداره که اینا انگلیس رو انداختن بیرون.

و در آخر اینکه الکس فقط همین یه جام رو نداره...

! Memento

تو تمام جایگشتهایی که میشد واسه فینال امسال جام قهرمانان تصور کرد، تکرار دوباره میلان-لیورپول بعید‌ترینش بود به نظرم .منچستر و چلسی این فصل آماده ترین تیمای اروپا بودن. نه لیورپول به نظر در حد تیمی میرسید که بتونه چلسی رو حذف کنه و نه از میلانی که لیگ ایتالیا رو اینقدر راحت به نصفه عقب مونده شهر میلان واگذار کرد همچین انتظاری میرفت. البته هر دو تیمی که برنده میشدن، فینال امسال جالب میشد. چلسی-منچستر که به دلایل کاملا واضحی شاید جذابترین فینالی میشد که تو این چند سال دیدیم. چلسی-میلان و بازی کردن شفچنکو جلوی تیم سابقش هم میتونس خیلی جالب باشه. لیورپول-منچستر هم که دیگه محشر بود. ولی میلان-لیورپول هم به قدر کافی باحاله. هیچکس فکر نمیکرد انقدر سریع فرصت انتقام واسه میلان جور شه! حالا من باید طرفدار یکی باشم! آخه اصلا تو کتم نمیره که یه بازی مهم در حد فینال لیگ قهرمانان رو ببینم و طرفدار هیچ تیمی نباشم. یعنی حتی اگه ساوتهمپتون و گلادباخ هم برسن فینال، من با یه حساب دو دو تا چار تا طرفدار گلادباخ میشم!! چرا؟ خب چون وقتی پورتسموث اومد لیگ برتر، من ازشون خوشم اومد. بعد خب پورتسموث و ساوتهمپتون مثه پرسپولیس و استقلال با هم جنگ و خین ریزی دارن!! اینه که بهتره گلادباخ ببره!! البته به اینکه کدوم یکی از این تیمها بارسا یا رئال رو حذف کرده باشن هم بستگی داره!! باید شرایط رو برسی کرد خلاصه! اینا رو گفتم تا بگم امسال هم باید حتما طرفدار یکی از اون دو تا تیم باشم. با میلان کلا میونه خوبی ندارم...جالبه که بعنوان جریمه فصل رو با امتیاز ۸- شروع کردن اما در کمال تعجب عنوان فصل قبلشون پس گرفته نشد تا بتونن تو جام باشگاههای امسال بازی کنن! برا همینه که اصلا حضور تو این جام حقشون نبود هر چند با شایستگی تمام رسیدن فینال. از اونطرف لیورپول، چلسی - که واقعا دلم میخواست امسال قهرمان شه- رو حذف کرده ولی تیم یکدست و متحدیه. یه کاپیتان فوق‌العاده ، یه مربی عالی و یه ورزشگاه پر از تماشاگر بی‌نظیر داره. تیمیه که یه مشت بازیکن معمولی براش با تمام وجود و به قول حمید با غیرت! میجنگن و نمیذارن کسی به این فکر کنه که اسمشون درک کویت یا جوزپه ریناست! واسه همین همه  با هم یکصدا: لیورپول...لیورپول!

 

*

من اگه درباره فیلم 300 حرف نزنم انگار لال از دنیا رفتم. میدونم دیگه تقریبا سر و صداها خوابیده و گفتنی‌ها گفته شده...فقط چن تا چیز کوچیک هست که من به آخرش اضافه میکنم...

هر کس که این فیلم رو دیده  و متوجه اغراق آمیز بودنش نشده و نفهمیده که این فیلم ساخته نشده تا یه واقعیت تاریخی رو نشون بده باید بره توپ جمع کن ایرسوتر بشه!

 

هر کس این فیلم رو دیده و رگ گردنش باد کرده و فکر کرده توطئه استکبار و آمریکای جهانخوار این بوده که آبرو و تمدن چندین هزار ساله این مرز و بوم رو زیر سوال ببره، باید بره توپ جمع کن ایرسوتر بشه!

 

هر کس هنوز باور نداره اونی  که هر روز بیشتر از دیروز داره به وجهه ایران حال میده همونیه که انتخاب شایسته مردم با فرهنگ و تمدنمون بوده باید بره توپ جمع کن ایرسوتر بشه!

 

هر کس فیلم رو دیده و تند دویده رفته بمب گوگلی هوا کرده و طومار به امضا رسونده و یه فاتحه واسه آرامش روح کورش و داریوش خونده باید بره توپ جمع کن ایرسوتر بشه!

 

هر کس فیلم رو دیده و رفته تو سایت IMDB بش نمره ۱ داده باید بره توپ جمع کن ایرسوتر بشه!

 

و اما بالاخره...هر کس فیلم رو ندیده و کارایی که گفتمو کرده باید بره همونجایی که قبلیا رفتن! فقط این دفعه مسئولین ایرسوترم قبولش نمیکنن!!

 

*

دو سه شب پیش که داشتم برای یکی از امتحانام درس میخوندم، یکی از سوالها حل نمیشد و صدای ساعت دیواری اتاق هم انگار از همیشه بلندتر بود. هر چیزی میگفت غیر از تیک تاک! یه مدت که پشت سر هم میگفت حو...ری...حو...ری  بعدش انگار هی تکرار میکرد سَخ...ته...سَخ...ته!  خیلی چیزا گفت کلا...من که نفهمیدم چرا میگن صدای ساعت تیک تاکه! البته شایدم ساعت اتاق من خارجیه!  بعد فکر کردم چه با حال میشد اگه عقربه‌ها پاد ساعتگرد میچرخیدن! یعنی مثلا یه اتفاقی بیفته که عقربه‌ها شروع کنن اونوری راه برن. یعنی دقیقه دقیقه زندگی آدم برگرده عقب...بعد جالبتر وقتیه که این اتفاق ققط واسه یه نفر بیفته! یعنی اون آدمه هی برگرده عقب در حالیکه بقیه روند عادیشونو دارن و حرکت ساعتهاشون رو به جلوئه. بعد تقابل این یه نفر با اطرافیانش میتونه بامزه باشه! باید این ایده رو بدم کریستوفر نولان تا فیلمشو بسازه!!...و این بود ماجرای درس خوندن من برای امتحان!

‌‌Batman Returns

*چند وقت پیش با بهروز روی بازیهای دور ۸/۱ جام باشگاهها شرط بستیم. قرار شد تمام بازیهای رفت و برگشت رو پیش بینی کنیم و هر کس بر اساس پیش بینیش یه امتیاز کلی بگیره و اون آخر برنده معلوم شه. از اونجایی که بهروز در مقابل من یه موجود از پیش باختس، از اونجایی که بهروز یه پسر دم بخته و باید حواسش به جیبش باشه و از اونجایی که بهروز چند ماه پیش یه ۲۰k تومن ناچیز به من باخته بود تصمیم گرفتم این دفعه لطمه مالی بهش وارد نکنم! چیز خاصی هم ازش نخواستم! فقط گفتم اگه باختی باید ریش بذاری، بلوز یقه آخوندی و شلوار پارچه‌ای بپوشی، تسبیح دست بگیری و به مدت یک هفته با این وضعیت بیای دانشگاه! از طرفی قرار شد اگه من باختم، یک هفته با چادر، کفش تق تقی – عین اصطلاح بهروز- و ماتیک بنفش جیغ! بیام دانشگاه (می‌بینین که شرط،به انتفای مقدم باطل بوده از همون اول!)...و باز از اونجایی که بهروز نه تنها طرفدار اینتر، بارسا و آرسناله (که همشون تو مرحله ۸/۱ چیز شدن!) بلکه تا اون موقع نمیدونست کاپلو چقدر عوضیه، مقتدرانه نتیجه رو به من واگذار کرد.امروز بیشتر از دو هفته از تموم شدن تعطیلات میگذره و حضرت آقا کماکان خیلی شیک تشریف میارن دانشگاه و به روی مبارکشونم نمیارن و میفرماین هنوز بلوز یقه آخوندی گیرشون نیومده! وقتی یادم میاد الآن تقریبا یکسال از قهرمانی ایتالیا تو جام جهانی میگذره!!! به این نتیجه میرسم که خر ما از کرّگی دم نداشته!

 

ولی خب...منم بالاخره شکست ناپذیر که نیستم! منم خیلی روی هیتسفلد و نتیجه بازی رفت میلان-بایرن حساب کردم و اینم نتیجش:

 

من این آقای هرزه‌گرد رو دوست دارم!

 

*از شنبه دارم کلاس آموزش رانندگی میرم! احساس پیرزنایی رو دارم که میرن نهضت! پیشکسوت سوم،چهارم کلاس محسوب میشم!

سرهنگی که آموزش تئوری آیین نامه به عهدش بود گفت اول بهتون یه گواهینامه یکساله میدن که اگه تو این یه سال یکی از این چهار تا خلاف رو مرتکب بشین گواهینامتون باطل میشه و در غیر اینصورت تا ۵ سال تمدید میشه:

 

سرعت غیر مجاز، سبقت غیر مجاز، تصادف منجر به جرح، تصادف منجر به مرگ!

 

به هما هم گفتم...با دو تای اول مشکلی ندارم ولی دو تای دوم رو اصلا زیر بار نمیرم!!

 

*دو یا سه ماه پیش بود که فیلم Schindler’s List رو دیدم. مثل بیشتر فیلمهای اسپیلبرگ، این فیلم هم خیلی طولانی بود. صحنه‌های رقت‌آور و ناراحت کنندش از همه فیلمهایی که درباره جنایت نازیها در برابر جماعت یهود ساخته شده و من دیدم بیشتر بود.اصلا نمیدونم فیلم تا چه اندازه واقعی بود و اغراق چقدر درش دخالت داشت...در اینکه آدمها میتونن اونقدر سقوط کنن هیچ شکی ندارم ولی نمیدونم اینکه یه افسر آلمانی از خواب بیدار شه و فقط برای دستگرمی تو مغز یه دختر شلیک کنه چقدر قابل قبوله...اینا رو نمیدونم و خب برام کوچکترین اهمیتی هم ندارن. فیلم یه شاهکار واقعی بود و هر آدمی رو میتونست تحت تاثیر قرار بده بخصوص با صحنه‌های پایانیش و خداحافظی اسکار شیندلر با یهودیها، با آهنگ فوق‌العادش، با دختر بچه پالتو قرمزش و با جمله معروف بن کینگزلی:

Whoever saves one life, saves the world entire!

 

امروز روی یکی از میزهای سالن مطالعه این جمله رو دیدم:

 

اگر دست برای کشتن من دراز کنی، من به قتل تو دست نمیگشایم چون از پروردگار جهانیان میترسم... سوره مائده-آیه ۲۸

 

قرآنی که برای خوندن ترجمش از مسجد دانشگاه بلند کرده بودم و همیشه همرامه رو باز کردم و این آیه رو توش پیدا کردم.جمله‌ایه که هابیل به قابیل میگه.چند آیه بعد اینو نوشته بود:

 

و بر مردم مقرر کردیم، هر یک از شما که جان انسانی را بستاند گویی تمام مردم جهان را به قتل رسانده و هر کس جان یک انسان را نجات دهد، همانا تمام جهانیان را نجات داده است.

 

مزرعه حیوانات!

بالاخره پارکینگ دانشگاه افتتاح شد.فعلا که سر حراست دانشگاه به شدت به در ورودی گرمه تا ماشینها رو به پارکینگ راهنمایی کنن.در واقع به غیر از اساتید و بچه‌هاشون و البته یه عده‌ای از بچه‌های خوابگاه -که مجوز دارن- بقیه باید ماشین خودشون رو داخل پارکینگ نزدیک در ورودی دانشگاه پارک کنن و با اتوبوس وارد بشن.اینجوری عملا آوردن ماشین به دانشگاه بی‌معنی میشه.تو دانشگاه بی در و پیکر ما گاهی برای رفتن یه مسیر که ممکنه در طول روز مجبور شی چند بار هم تکرارش کنی بدون ماشین کلی انرژی ازت گرفته میشه.بیخود نیست وقتی یه صبح تا ظهر رو تو دانشگاه میگذرونی موقع برگشتن به خونه احساس میکنی روی فرهاد رو تو کوه کندن کم کردی! در اینصورت خیلی خیلی مسخرست که وقتی میتونی با سرویس بیای دانشگاه و با سرویس برگردی،ماشینت رو بیاری فقط و فقط برای پارک کردن تو اون پارکینگ که از بیخ و بن درکش نمیکنم.تو مملکت ما که همه تصمیمات یا جهت گیری سیاسی دارن یا ازشون چنین برداشتی میشه من از ساخت این پارکینگ سر در نمیارم.یه هزینه زیاد و بی دلیل برای دانشگاهی که با وجود پذیرفتن دانشجوهای دوره مشترک -پولی!- سال گذشته با یه رقم وحشتناک کسری بودجه مواجه شد و امسال قراره علاوه بر عمران تو رشته‌های کامپیوتر و احتمالا مکانیک هم چنین دانشجوهایی بپذیره.یه چیز مسخره دیگه،ساخت این پارکینگ نزدیک در ورودیه در حالیکه منطق حکم میکنه تو همچین جاهایی پارکینگ در مرکزی ترین جا بنا بشه.به هر حال برای منی که رانندگی بلد نیستم و از رانندگی بدم میاد و هیچوقت راننده این خیابونها نخواهم شد،منی که راه رفتن رو حتی تو مسیرهای خسته کننده دانشگاه دوست دارم و امروز با وجود برف و بارون شدید مسیر دانشکده تا جهاد رو هم برای خریدن یه کتاب پیاده رفتم بد هم نشد! کلا جایی که تعداد ماشینها کمتره،جای دوست داشتنی تریه! با این حال این جماعت رو درک نمیکنم.صدای هیچکس در نیومد! هیچ اعتراضی در کار نبود.همه خیلی شیک ماشینهاشون رو تو پارکینگ پارک کردن و سوار اتوبوسها شدن.

اوایل سال گذشته،موقعیکه حراست تازه کار خودش رو شروع کرده بود و هیچکس نمیدونست محلوجی کیه و ماشین زرد با آژیر قرمز رنگش چه معنی داره من جزو اولین نفراتی بودم که مورد لطف شخص محلوجی قرار گرفتم.شلوار کوتاهی پوشیده بودم و جلوی موهام از مقنعه بیرون بود.صدای بوق یه ماشین توجهم رو جلب کرد.یه آقا با چشمهای سبز و ریش کثیف به شلوار کوتاه من گیر داد و گفت به زودی شاهد حضور پر رنگ‌تر ما در دانشگاه خواهید بود! البته شلوارم اونقدرام کوتاه نبود ولی فکر کنم برای دستگرمی تو اون ساعت خلوت دانشگاه -2 بعد از ظهر- موردی مناسبتر از من پیدا نمیشد! از همون هفته معنی حضور پر رنگ حراست رو متوجه شدیم.حتی نگهبانهای دانشگاه -که آدمهای کاملا معمولی بودن- تحت پوشش حراست در اومدن و یه بار یکیشون اعتراف کرد که تعداد افرادی که اسم و شماره دانشجوییشون یادداشت میشه نسبت مستقیم با حقوقش داره! اونوقتها دختری که شلوار کوتاه به پا نداشت و آرایش تندی رو صورتش نبود -حتی با وجود موی بیرون و مانتوی کوتاه- مطمئن بود که کسی کاری بهش نخواهد داشت...هفته گذشته اما وقتی نگهبان دانشکده مکانیک اسم و شماره دانشجویی یکی از بچه‌ها -با مانتو و شلوار بلند و بدون کوچکترین آرایش روی صورت- رو فقط به خاطر موی بیرون از مقنعه نوشت هیچکس تعجب نکرد! یکسال بیشتر از شروع این ماجراها نمیگذره ولی اونقدر راحت و بی دردسر هر صبح با مانتوی بلند و بدون آرایش اومدیم دانشگاه که شاید فردا اگه کسی به خاطر چادر سر نکردن هم اسممون رو نوشت تعجب نکردیم! قصه خیلی سادست.ما آسونتر از حد تصور فرمان می‌بریم و اونها وقیح تر از همیشه قدرتشون رو به رخ میکشن!

بی ربط: استقلال از جام باشگاهها کنار گذاشته شد! امیر خان قلعه‌نویی که فکر میکرد ماجرا با یه جریمه ساده فیصله پیدا میکنه حسابی رو دست خورد.تقصیری هم البته نداره.زندگی کردن تو کشوری که مسائل و مشکلات بغرنجش بصورت مرامی! حل میشن هر کسی رو میتونه بد‌عادت کنه! روز به روز بیشتر متوجه شباهتهای عجیب ژنرال و پرزیدنت میشم.دروغهای شاخدار،ادبیاتی که بیسوادی مفرط ازش تراوش میکنه،خر فرض کردن ملت،توهمات بیمارگونه،رسیدن به مرحله اعتبار بعد از گذروندن یه دوره طولانی گدایی! و مهمتر از همه اینها علاقه هر دوشون به ونزوئلا! از ویژگیهای مشترک این دو نفره! به هر حال استقلال از جام باشگاهها کنار گذاشته شد.البته اینجا هنوز آسیاست و هنوز مرام و معرفت میتونه نقش خودش رو بازی کنه ولی من...فعلا که خوشحالم!