هاله !

کتابی هست به اسم با مادرم هرگز که نویسنده‌اش خانمیست به نام پتی دیویس و فتانه حاج سید جوادی (که با نوشتن کتاب بامداد خمار می‌شناسیمش) آن را به فارسی ترجمه کرده. توی مقدمه‌ی کتاب، خانم حاج سید جوادی توضیح داده که چند سال پیش زنی آمریکایی به عنوان عروس یک خانواده‌ی ایرانی قدم به خاک این کشور می‌گذارد. پس از چند سال زندگی زناشویی به بن بست می‌رسد و به اتفاق دختری که از این ازدواج ناموفق به وجود آمده به آمریکا می‌گریزد. بعد توضیح داده این خانم که اسمش بتی محمودیست، با نوشتن داستان بدون دخترم هرگز تلاش می‌کند علاوه بر وارد کردن اتهاماتی به خانواده‌ی همسرش، فرهنگ این ملت کهنسال را نیز زیر سوال ببرد. از نظر خانم حاج سید جوادی لازم بوده پاسخ شایسته‌ای به این ادعای مغرضانه داده شود. تا اینکه کتابی در آمریکا منتشر شد که بدون آن که نویسنده‌ی آن خواسته باشد همچون شاهدی از غیب، تمدنی را که خانم بتی محمودی به آن می‌بالد محکوم کرده است. نویسنده‌ی کتاب، پتی دیویس، در واقع دختر رونالد ریگان، رئیس جمهور اسبق آمریکاست و دخترش در کتابی به اسم خانه‌ی اسرار از رفتار غلط و خشن والدین و بخصوص مادرش شکایت می‌کند و آنها را مسئول اصلی به فساد و تباهی کشیدن خودش می‌داند. بنابراین با توجه به عنوان بدون دخترم هرگز که خانم بتی محمودی برای اثر خویش برگزیده و با نگرش به مطالب کتاب خانه‌ی اسرار، مترجم نام با مادرم هرگز را برای این داستان مناسب‌تر می‌داند.


من چطور می‌توانم به ترجمه‌ی این شخص اعتماد کنم؟ چطور می‌توانم مطمئن باشم حرفهای نویسنده، درست و با رعایت امانت ترجمه شده؟ وقتی یه مترجم با صلاحدید خودش اسم یک کتاب را عوض می‌کند و خودش را دارای این حق می‌داند که تصمیم بگیرد چه چیزی برای این کتاب مناسب‌تر است، من از کجا باید مطمئن باشم که موقع ترجمه کردن هم یک جمله‌ی نویسنده را به قدر کافی برای خواندن من مناسب ندانسته باشد؟ در واقع می‌خواهم بدانم این کدام فرهنگیست که خانم حاج سید جوادی از آن دم می‌زند وقتی مترجمی که تحت تربیت این فرهنگ رشد کرده، بدوی ترین اصول ترجمه و حفظ امانت را به سادگی زیر پا می‌گذارد؟ بنابراین اصلآ عجیب نیست وقتی افسانه پردازی‌های این ملت هیچ حد و حصری ندارد. از همه چیز بدون اجازه کپی بر‌میداریم، دخل و تصرف می‌کنیم و هر جا لازم باشد دروغ می‌گوییم و قصه می‌بافیم. فقط کافیست از کسی خوشمان بیاید آن وقت هر دروغی برای به عرش بردنش حلال است و در طرف مقابل اگر خدای نکرده کسی مطابق میلمان نباشد...


وقتی کارگردان تحصیلکرده‌ی UCLA فیلم پری را با اقتباس کامل و بدون اجازه‌ی نویسنده از روی کتاب فرانی و زوئی می‌سازد و آن آبروریزی را به بار می‌آورد، سامان مقدم فیلم Midaq Alley رو با اسم کافه ستاره بازسازی می‌کند، ابراهیم حاتمی کیا از بعد از ظهر یک روز سگی توی مثلآ بهترین فیلم مربوط به جنگ سینمای ایران "زیادی" الهام می‌گیرد و حتی برای انتخاب اسم فیلمهایش از خودش خلاقیتی بروز نمی‌دهد (In the Name of the Father و The Color Purple)، باید هم مسابقه‌های "کرور" و "نُه بر یک" ساخته شوند و لَری کینگ‌های وطنی صندلی داغ و باز هم زندگی را اجرا کنند. در این صورت عجیب نیست وقتی توی قسمت فارسی ویکیپدیا می‌خوانی که اوریانا فالاچی نامزد دریافت جایزه‌ی نوبل شده و در حالیکه با چشمان از تعجب گرد شده به قسمت انگلیسی لینک مورد نظر می‌روی، با سرچ کلمه‌ی نوبل چیزی پیدا نمی‌کنی. در این‌صورت تعجب نمی‌کنی وقتی توی چند تا سایت ایرانی ( + و + و + ) عکسهای Melissa Theuriau رو می‌بینی که در توضیحش نوشته‌اند میترا طاهری مجری خوشگل! و ایرانی‌الاصل برنامه‌های تلویزیونی. در این‌صورت عجیب نیست وقتی وسط تماشای فیلم Strangers on a Train از تلویزیون آهنگ Amelie، و وسط فیلم Tsotsi آهنگ غروبِ سیاوش قمیشی را می‌شنوی. با این اوصاف، عادی ترین اتفاق ممکن این است که رئیس جمهور مملکتمان هاله ببیند.