که زمین چرکین است...

به خوابهای آشفته و پریشون میگن اضغاث احلام انگار! (نمیدونم املاش به همین وحشتناکی بود یا یه کم لایت تر بود!)...من تا اونجایی که یادم میاد خواب معنی دار ندیدم...نشده بشینم خوابم رو واسه یه نفر تعریف کنم تا نظرش رو بگه و اگه میتونه تعبیرش کنه و وسطش جفتمون از خنده روده بُر نشیم.البته میدونم که خیلی آدمها خوابهایی میبینن که اگر هم به واقعیت منتهی نمیشه دست کم معنی داره.خوابهای من اما متاسفانه در ترسناکترین حالتشون هم کُمِدی هستن...و البته اونایی که خنده دار نیستن فقط یه پلان دارن و اون اینه که در حالیکه دارم از یه ردیف پله بالا میرم یه دفه راه پله کاملا وارونه میشه و من سقوط میکنم...هیچوقتم نمیخورم زمین...یعنی وسطای سقوط به این نتیجه میرسم که بهتره بیدار شم! کلا فکر نمیکنم کسی تو خوابش بمیره! نمیدونم...من که فقط می افتم...

دوست دارم رویاهای صادقه رو باور کنم...خوشم میاد...به این که ضمیر ناخودآگاه ما میتونه تو خواب،ما رو از یه واقعه‌ای که در آینده قراره اتفاق بیفته با خبر کنه اعتقاد دارم و در واقع خوشم میاد که اعتقاد داشته باشم...ولی خب تا حالا همچین تجربه‌ای نداشتم.میگن روحی که به شدت درگیر زندگی روزمره ست نمیتونه موقع خواب خودش رو از آشفتگی و دغدغه‌های روزی که سپری کرده رها کنه و اینه که خواب اینجور آدمها معمولا یه معجون عجیب غریب از وقایعیه که در طول روز براشون اتفاق افتاده...میگن روح رو باید از مادیات سبک کرد...میگن دل،باید پاک باشه...میگن نباید شام سنگین خورد!...میگن نباید با جوراب خوابید! چه میدونم...دیدن نور و آدم قد بلندِ سبز پوش و گنبد و کبوتر پیشکش! کاش اینقدر خوابهام با نمک نبودن!!

دیشب یه خواب خنده‌دار دیدم...اون قسمتای طنزش رو که نمیگم چون شاید اینجور برداشت بشه که من یه آدم به شدت درگیر مادیات و زندگی روزمره ام که به روحم اجازه نمیدم بپَره و ضمنا شب گذشته کله پاچه و سیر ترشی و نوشابه خوردم و با جوراب پشمی خوابیدم!! ولی صحنه آخرِ خوابه این بود که تو مغازه روسری فروشی،نیلوفر که میخواست یه روسری بخره یه شال سفید برداشت و گفت اینو سَرِت کن،اگه بهت اومد میخرمش ! منم سَرَم کردم...خیلی سفید بود...سفیدِ سفید و خیلی خیلی قشنگ...شاید اگه هما با فریادِ برف اومده،برف اومده از خواب بیدارم نمیکرد اون صحنه روحانی هم به لجن کشیده میشد!!

چقدر برف قشنگه...بارون رو من البته بیشتر دوست دارم...همیشه برف اومدن برای من معنی نگرانی میده...نگرانی بابت اون لحظه‌ای که برف وامیسه...مثه یه بستنی خوشمزه که نگران تموم شدنش هستین...آسمون خسیس شهرمون رو هم خوب میشناسم...تو اوج خوشی میزنه زیر همه چی و خورشید رو میفرسته واسه خراب کردن همون آدم برفیهای کوچولوی نیمه کاره....اما بارون بی‌دریغ میباره...اگرم قطع شد،بارش بعدیش قرار نیست بره برا سال بعد...اینه که بارون رو بیشتر دوست دارم...ولی برف رو یه کم بیشتر!

نظرات 17 + ارسال نظر
محراب دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:51 ق.ظ

به به!!عجیبا غریبا تشریف آوردین شما!خوبه این برفه اومد!!ولی خیلی خندیدم با این پستت.علی الخصوص با اون جمله آخری!!ایول!

آرش دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:12 ق.ظ

حوری! حوری! حوری!

همچین مقدمه چیدی که من فکر کردم خوابات واقعا خیلی پرت‌ه.
بعد مثلا اومدی یه مثال از بی‌ربط‌ترین‌شون بزنی!!!!

فکر کردی خیلی بی‌معنی‌ه اون؟
بنده‌ی خدا، ناخودآگاه‌ت...

سیروس دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:59 ق.ظ http://sj.blogsky.com

حوری جان؛ من جدا اعتقادی به رویای صادقه ندارم. این ناشی از افسانه پردازی ادمیانه که براشون این باور رو ایجاد میکنه که یه اینده جبری و از پیش تعیین شده وجود داره که بعضا پیشاپیش اتفاق افتاده یا دکورش چیده شده و روح پرواز میکنه و اونو میبینه و برمیگرده.
دژاوو هم که به عنوان قرینه برای این تیپ خوابها مطرح میشه تو روانپزشکی یه ایلوزیون محسوب میشه٬ یعنی تفسیر غلط ذهنی از محرکهای بینایی واقعی. اگه تو این تجربه رو نداری باید بگم برخلاف اکثریت ادمها از نظر روانپزشکها ذهن بسیار شارپی داری که به این راحتی گول نمیخوره. تاسف رو کسانی مث من باید بخورن که یه زمانی ذهن رو مجبور میکردم به اینکه باور کنه این مناظر فعلی رو قبلا تو خواب دیده.

الان رضا میاد میگه اونا که من گفتم تفسیر روانظزشکا از یه واقعیته و سندیت علمی نداره(:

[ بدون نام ] دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:23 ق.ظ

خوابت خیلی قشنگ بود.روح سنگینت از واسه خیلیلها سبکتره.

بهاره دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:37 ق.ظ

وای حوری شال سفید و برف سفید.البته خواب دم صبح رو نباید باور کرد:دی
من که بارون رو واقعا بیشتر دوس دارم.

یه زن دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:45 ق.ظ http://me-justawoman.blogsky.com

حوری جونم سلام.
چه عجب ! چشم ما به جمال نوشته‌هاتون روشن شد :-)
راستش خواب و دنیای اون تو دنیای علم و واقعیت هنوز خیلی مبهمه . ولی ارتباطش با اونچه که اسمش رو تعبیر می‌ذاریم بعضی‌وقتا وحشت‌آوره. من دو سه تا مورد برای خودم پیش اومده که اگر برات تعریف کنم مبهوت می‌شی (چون خودمم شدم :-)) اون روسری سفید هم یعنی اینکه عروس می‌شی (اِ برا چی می‌خندی ) حالا ببین من کی بهت گفتم اگر تو عروس نشدی :دی

باشو...غریبه...کوچک.. دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:26 ق.ظ

باید...یکم دلتو صفا بدی...تا بتونی خواب درست و حسابی ببینی...مژه سوزن رفو کن..نخ اون ز تار مو کن که کار دل دوسه بخیه کار دارد....

بهروز دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:36 ب.ظ http://behrooz12.blogfa.com

تنها رویای صادقه ای که تو کل دوران حیاتم دیدم(و چندین و چند بارم تکرار شده) این بوده که تو خواب به یه علتی شلوارم خیس میشده و وقتی بیدار میشدم میدیدم راستی راستی خیس شده.البته چند وقته لوح سفید روحم لکه دار شده دیگه رویای صادقه نمیبینم:|
با برفم اصلاٌ حال نمیکنم.اول از همه یه بارون لایت بهاری رو ترجیح میدم بعدشم آفتاب سوزان.زنده باد گرما.مرگ بر سرما:D

ساسان دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:05 ب.ظ

ا بالاخره خانم تشریف فرما شدند.چطو مطوری؟اینجا برف اومد مثل چی جات خالی!جونم برات بگه دخترم که اون شال سفیده هم یعنی شاهزاده رویاهات با اسب سفیدی میاد دنبالت اما نیلوفر میخواد اونا مال خودش بکنه مادر...بدخواه مدخواه داری که میخواد عشقت رو ازت بدزده ((:

توف دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:41 ب.ظ

خوبه

عاطفه دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:02 ب.ظ

سلام حوری جونم.خوبی خانومی؟شال سفید و کلا چیزهای سفید فکر کنم همیشه نشونه های خوبی هستن.برف یکی از اون نشونه ها باشه شاید.

آرش دو دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:18 ب.ظ

سلام
حوری کله پاچه دوست داری!!!!!
ایول ..
ببینم تو نمی خواهی دست از سر این کتاب بینش اسلامی بر داری؟! نا سلامتی هممون حفظیم ها...

به روحت سلام برسو ن راستی بگو اینطرفا هم آفتابی شه....

آرش سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:40 ق.ظ

به سیروس:
این قبول که رویای صادقه به معنی پیش‌بینی رئال اتفاقات آینده احتمالا معنی نداره.

ولی اصلا رویا مگه قراره این باشه؟
اصلا مگه مکانیسمش از آینده تاثیر می‌گیره که بخواد در مورد آینده اطلاعات بده؟
قراره کلی در مورد خودت حرف بزنه.
در مورد اون چیزایی‌ت که نمی‌بینی، یا نمی‌خوای ببینی، یا می‌ترسی ببینی.

قراره یکی از پل‌های ممکن‌ (و مهم‌ترین و عریض‌ترین‌شون) بین خودآگاه و ناخودآگاه‌ت باشه.

قراره هر وقت یه چیزی تو رو تریگر کرد و تو سانسورش کردی، لخت و عریان بهت نشون‌ش بده (گر چه خیلی وقت‌ها هم خودش رو سانسور می‌کنه، متاسفانه).

من اتفاقا خیلی برای رویا ارزش قائل‌م و خیلی هم ممنون‌شم،
و خیلی هم ممنون فروید و یونگ‌م.
به خصوص یونگ.
خیلی.

محمد سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 05:41 ب.ظ

اول سلام
خوشحالم دوباره اومدی.امتحانا خوب شدن؟
اگه اعتقاد داری که ضمیر ناخودآگاهت میتونه از یه واقعه تو آینده با خبرت کنه پس مطمئن باش ناخودآگاهت رفته برف رو دیده و اومده با اون شال سفید خبر برف رو بهت داده! (:

رضا سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:26 ب.ظ http://dr-reza.blogfa.com

سیروس خوب شد خودت زود گفتی !:))))‌من به رویای صادقه کاری ندارم ولی نبینم کسی دژاوو رو معادل ایلوژن بدونه ها !:)))))‌ ... حوری جان ولی خداییش من بدون جوراب خوابم نمیبره!:))) یعنی یخ میکنم ولی خواب م میبینم پس این یه قسمتش رول اوت شد !:))‌بعد هم به جبران نبودت تندتر بنویس

مالیخولیا چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:33 ب.ظ

سلام!وبلاگ جالبی داری!رویای صادقه سالهاست که توسط فروید رد شده!!

آرش دو جمعه 17 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:56 ب.ظ

تا حالا تو وبلاگ ما ماوس را چند ثانیه رو لینک خودت نگه داشتی...؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد